شروع چندباره

هر چیزی به وقتش قشنگه ...

تبلیغات تبلیغات

صبح روز پنجم

روز خوبیه ، دوسش دارم حس میکنم و ایمان دارم که امروز یه کار خیلی خوب و جدید انجام میدم . جلوی در محل کارم تو ماشین نشستم .. و دارم به این فکر میکنم که چی بنویسم راستش دفترصبحگاهی دیگه احتیاج به فکر نداره فقط مینویسی تا سه صفحه تا مغزت خالی شه یه جورایی شبیه مدیتیشن .. ولی خب اینجا که نمیشه هرچیزی نوشت پته آدم رو میشه 😅😅😅 مجبوری خیلی با کلاس و آبرومندانه بنویسی، البته نمیدونم چرا ولی خیلی از این ولاگ نویسی خوشم اومده یادمه همیشه هما میگفت من از ولاگ
ادامه مطلب

ظهر پنجم

من میخوام بدونم این داروها رو چرا اینجوری زمان بندی کردن 😲 بیلاوارث رو همیشه حواسم بودا که تاریخ دارو رو دقت کنم تو سیستم که زودتر نگیرم بعد آزاد حساب شه ولی بازم امروز دقت نکردم چنتا دارو رو نوشتم که دیگه بیمه ای نمیشه 🙃 دارو آزاد هم که خدا تومنه . میدونی جریان چیه؟ قضیه اینه که وقتی دفترچه خدمات درمانی داری یعنی همون روستایی و وقتی پزشک خانواده میاد برات دارو مینویسه مثلا آسپرین ۱۰۰ و کنارش میزنه روزی یدونه تو باید بعد ۱۰۰ روز بری دوباره این قرص رو
ادامه مطلب

شب پنجم

انقد خوابم میومد که وقتی سر رو بالش گذاشتم نفهمیدم کی خوابیدم البته ناراحتم بودم . نمیدونم بعضی آدما یا اتفاقا چرا هی تکرار میشن برات ؟ انگار خدا میخواد یه درسی بهت بده که تو اونو یاد نمیگیری و هی دوباره سه باره ده باره یا صدباره برات رقم میزنه ... دیروز مفید بودم 😅حالا چرا نوشتم دیروز چون بعله بازم خواب موندم و فردای دیروز دارم مینویسم 😮 چشمام بازم خواب داره با اینکه دیشب زود خوابیدم و اتاقم گرم بود ولی چون رو موکت خوابیده بودم کمرم یکم درد میکنه 🙃
ادامه مطلب

صبح روز ششم

انقد که دیر دارم مینویسم ، داشتم مینوشتم ظهر روز پنجم اعصاب واسه آدم میذارن اخه 😔 خسته شدم دیگه از دستش ، دیگه نمیکشم کلافه شدم بریدم بسه دیگه چقد رو اعصاب آدم راه میری آخه، دلم پره ولی هی مینویسم پاک میکنم ... آدم نمیتونه راز دلشو بیان کنه 😪😪😪 فقط میتونم بگم من دیگه حوصله و اعصاب این مسخره بازیارو ندارم . ازون ور که صبح همکارم کلی حرفای جدید و غریب زد ازونور که گوشیم داره خاموش میشه شارژ نداره ...
ادامه مطلب

ظهر روز ششم

اره من خوبم 😍 حل شد بچه ها ... به من نشون بده دنیا با اون قشنگیاشو ❤ الان تو ماشین خودم نشستم ولی رانندگی نمیکنم و دارم براتون ولاگ ظهرو مینویسم در حالی که ساعت ۹ شب ، داریم میریم دور بزنیم ، هوا بارونیه🤗 ولی پول نداریم و قراره با سی تومن بریم یه فلافل بخورم 😅ولی من عاشق همین شبا و روزامونم . یاد اون زمانی بخیر که اکثرا میرفتیم رستوران های مختلف و غذاهای مختلف تست میکردیم و همه از ما آدرس یه رستوران خوب میخواستن ، بعدش حقوقمون کفاف نداد به فست فود و
ادامه مطلب

شب ششم

دوس دارم انقد فن بیانم قوی باشه و نوشته های خیلی خوبی بتونم بنویسم ولی خودم حس میکنم دایره لغاتم خیلی کمه و حتی موقع صحبت کردنم کلمه کم میارم هی میگم چیز ، اون ، فلان و اصلا این موری بودنمو دوس ندارم . میگما رفتم باد صبا پخش ربنا و اذان صبحش رو فعال کردم برای فردا که پیشواز ماه رمضونه و من امسال میخوام بترکونم 😅 و نمیدونم چرا رگم اومده کل ۳۰ روز رو بگیرم و یه حس باحالی دارم 😅😅انگار مثلا اولین بارمه دارم این کارو میکنم ...
ادامه مطلب

ظهر روز سوم

حالا دیدی چی شد سر ظهر محو تماشای کتاب من پیش از تو شدم و یاد این افتادم که من فیلمشو دیده بودم و هی رمان میخوندم و صحنه های فیلم دونه دونه یادم میومد و ذوق میکردم حتی با اینکه امروز پنج شنبه بود بیشتر از ساعت اداری سرکار موندم 🙃 اومدم خونه انقد این باقلی خورشت مامان خوشمزه بود که یه دل سیر غذا خوردم مثلا میخواستم کم بخورم نشد هی کم ریختم ولی چندبار ریختم 😑 البته ناگفته نماند که خوشمزگی باقلی خورشت به خاطر روغن کنجد ارگانیکی که من از حکیم برزند گرفتم هم
ادامه مطلب

شب سوم

هم گشنمه هم تقریبا خوابم میاد با اینکه کلی بعدازظهر خوابیدم البته میتونستم مفیدتر باشم نمیدونم چرا خوابیدم و پشت دفترم کلی کار نوشتم که باید تیک بخوره و هر روز هم داره زیاد میشه و منم انگار نه انگار ... وای صدای شکمم😂 از ۱۵ تا الان رژیم نیستم یعنی هستما ولی نه ازون رژیما مثلا چیزی که دلم بخواد رو میخورم و خیلی جلوی خودمو میگیرم که الکی چیزی نخورم و ازون ورم دم مامان گرم با روغنهایی که خریدم غذا درست میکنه نه روغن های بازاری .
ادامه مطلب

روز اول

از خواب بیدار شدم دیدم ساعت 7:03 صبحه و منی که قرار بود سر ساعت 6:36 صبح بیدار شم که فیکس با روز عید ۱۵ روز فاصله داشته باشم . رفتم توالت و اومدم و گفتم اون نیم ساعت مهم نیست امروزو از دست نده دیگه نذار برای فردا ... حالم خوب بود رخت خوابم رو بعد مدت ها خودم جمع کردم و دوتا گردو انداختم تو کیفم که ناشتا صبح بخورم و با یه دفترچه یادداشت ... میگم تغییر واقعا سخته ها من الان چندین ساله میخوام تغییر کنم ولی دوره های همشون چند روز چند هفته و نهایت چندماهه
ادامه مطلب

ظهر روز اول

انقد یهو کار سرم ریخت اصلا نفهمیدم زمان چطور گذشت ، رفتم اداره آب بازم کارم انجام نشده بود و نشد این مرحله رو به اتمام برسونم و بازم موند میخواستم نهال بخرم و امروز درخت رو حتما بکارم ولی بازم نشد ... این نشدها همه از تنبلی و فس بودن خودمه از بس که کندم و کارهامو آروم آروم انجام میدم بعدازظهرم که نیستم و قول دادم به بچه ها باهاشون برم رشت خرید و تا برگردم شب میشه .. خرجای این چندروزمه توی دفترچه یادداشت هزینه ها نوشتم .
ادامه مطلب

وبلاگ های پیشنهادی

جستجو در وبلاگ ها